در این مطلب از سایت علم سرا می خواهیم در مورد با معرفی ممل فری شاخ جدید و لوتی اینستاگرام + مصاحبه+جزئیات کامل و عکس صحبت کنیم.امیدواریم این مطلب مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد و با دادن نظرات ما در بهبود کیفیت سایت یاری نمایید.
امروز درباره ممل فری صحبت میکنیم، شاخ جدید و لوتی اینستاگرام اهل خوانسار اصفهان و از آخاله های دوست داشتنی. جالب اسـت، در زمانه مدرن کـه حتی در روستاها هم رواج پیدا کرده هنوز لوتی هایی پیدا میشوند کـه تیپ دهه ۴۰ و ۵۰ را دارند و با ادبیات خاص و رفتارهای « لوطی گرایانه » صحبت می کنند و ظاهر و لباس شان هم از همین مکتب یعنی لوطی گری پیروی می کند.
شبیه فیلم اسـت فیلم پارسی. حتی شبیه یک نمایش قدیمی. اما همه ی چیز واقعی اسـت. از لاتی حرف زدن و سر کوچه و گذر ایستادن تا برای رفیق دعوا کردن و مردن. هنوز خیلیها زندگیشان دراین دو کلمه خلاصه میشود لوطی گری. حتی اگر بنظر بیشتر مردم، زمانهشان سر آمده باشد و دوره گوشی هوشمند، اتومبیل شاسی بلند و… باشد، آنها دوست دارند مثل قدیمیها زندگی کنند.
حرف موسفیدها و پیرمردها نیست. حرف جوانهای ۲۰ – ۳۰ ساله ای اسـت که زندگیشان انگار در دهه ۳۰ میگذرد نه در دهۀ ۹۰ آن دوره را فقط در فیلمها دیدهاند، اما حالا فقط میخواهند شبیه آنها باشند، شبیه لوطیها و بزن بهادرها. در اینستاگرام پیدایش میکنم. نام پیجش همان لقبش اسـت یعنی ممل فری. با موهای بلند فر، کت و شلوار اغلب مشکی، یقه خرگوشی و البته گیوهای کـه بجای کفش می پوشد و لنگی کـه دور گردنش میاندازد.
وقتی پستها و عکس هایش را باز می کنم، مشخص میشود تفاوت محمد رحیمی با بقیه جوانها فقط تیپ و قیافهاش نیست. ادبیاتش هم شباهتی به امروزیها ندارد. حتی در اینستاگرام: مـا بچه خوبی بودیم… خیابون، معلم خوبی نبود. محمد اهل خوانسار و متولد ۶۸ اسـت، اما وقتی وی را می بینی انگار برگشتهای بـه قدیم. همان وقتها کـه لوطی ها عزتی داشتند و کسی از دیدنشان تعجب نمیکرد.
حرف زدنش شبیه همان لوطیهاست. آبجی، رفیق، مخلصم و چاکریم از دهانش نمیافتد و مثل همان قدیمیها درود و خداحافظی میکند؛ دست چپ روی سینه و سر کمی خم. به قول خودش با جوانهای مدل جدید خیلی حرف نمیزند و بـه آنها کاری ندارد. برای خودش زندگی می کند. برای دل خودش. محمد از سالها پیش همینطور بوده. از ۱۰ – ۱۱ سالگی:
«فیلم قدیمی نگاه می کردم و عاشق مرام و معرفتشون بودم. سه تا داداش دارم که هر ۳ تا همینطوری هستیم. الآن اسم منو بیارید همه ی شهر منو میشناسن. ممل هرروز دم غروب سر یک سه راهی با ۱۵، ۱۰ نفر از دوستانش کـه مثل خودش هستند مینشیند. گاهی آواز می خوانند و گاهی دعوا می کنند. فکر نکنید کـه دعوایی اسـت، او فقط برای رفاقت دعوا میکند:
سر رفقا زیاد دعوا کردم. واسه رفاقت زندگیم رو میدم و حبس می کشم براشون کـه کشیدم. یکی از رفقا بود کاری کرده بودو خیلی میترسید. مـن رفتم گردن گرفتم و یه ماه و نیم هم براش حبس کشیدم.مرشد زورخانه اسـت و برای همین وقتی می خواهد آواز بخواند می رود سراغ شعرهای حماسی کـه عباس شیرخدا میخواند. فقط مرشدی نمیکند و میل و کباده هم می زند و سنگ روی سینه میبرد.
او چند مقام قهرمانی هم در ورزش باستانی و کشتی پهلوانی دارد. موسیقی گوش دادن و فیلم دیدن محمد هم مثل همان قدیمیهاست. ترانههای قدیمی گوش می کند و عاشق بهروز وثوقی، ایرج قادری و حسین گیل اسـت و بیشتر از همه ی بـه قول خودش بهروز. این قدیمی بودن فقط برای رفقایش و عکسهای اینستاگرامی نیست. لباسهای قدیمیاش را همه ی جا می پوشد و همه ی جا همینطور حرف می زند:
«مـن همیشه همینم. توی عروسی هم با گیوه میرم. بیشتر مشکی میپوشم. برام مهم نیست کسی خوشش بیاد یا نیاد. بـه کسی هم کار ندارم. مامان و بابام خیلی گیر نمیدن فقط یه وقتا میگن موهاتو کوتاه کن. همین الآن توی خیابون برم بچهها سوت میزنن بـه مادراشون کـه اونو نگاه.» ممل کفترباز اسـت و عاشق کبوتر. در یکی از پستهای اینستاگرامی اش نوشته:
«درسته کفتربازی جرمه، ولی بـه جرمم افتخار میکنم. میپرسم چندتا کبوتر داری؟ می گوید هم اکنون ۱۷۰ ۱۸۰ تا، ولی می خوام بفروشم. با همسایه ها درگیری داریم. هی میگن پرشون میریزه، نیا رو پشت بوم مـا! از بچگی عاشق کفتر بازی بودم، اما عشق دردسر داره. مـن با خیلیا درافتادم توی شهر. میگن نظم شهر رو بـه هم میریزی، اما بعضیا معرفت دارن.
مـا رو دوست دارن و بهمون اعتماد دارن. همسایهها وقتی مثلا میخوان بیان تهرون خونهشون رو میسپارن بـه مـن. پیکان را مگر می شود از لوطیها و قدیمی ها گرفت؟ تا اسم پیکان را میآورم ممل می گوید: بعلله سه چهارتا داشتم تا دلت بخواد قدیمی. سفید، آلبالویی و یه دونه هم مشکی. عکسای خوانندهها و هنرپیشه های قدیمی رو زده بودم روی دراشون، ولی سخت بود.
یه قدم راه میرفتم انگار از خوانسار اومده بودم تهران بس کـه فرمونش سفت بود. واسه همین فروختمشون. می خواستم پاترول بخرم، اما پولم نرسید و پراید خریدم. حالا پول دستم بیاد میخوام بازم پیکان بخرم واسه عشقش. غیر از پراید شاید اینستاگرام جزو معدود چیزهایی باشد کـه ممل از دنیای مدرن و جدید با آن کار دارد. تا اسم پیجش را میآورم میگوید:
«مـن بلد نبودم از این چیزا. رفیقام گذاشتن تـو کاسه مـا بعد دیدم چیز خوبیه. چند نفر پیدا کردم مثل خودم توی مشهد و الیگودرز و اصفهان. قرار گذاشتیم و همدیگه رو هم دیدیم. این چیزاش خوبه. محمد تا پنجم ابتدایی درس خوانده و آن قدر از درس بدش میآمده کـه از مدرسه و خانه فرار کرده. هنوز هم تا اسم مدرسه می آید، می گوید: «از درس خوشم نمیومد بـه خدا. فرار کردم و دو سال خونه نیومدم.
رفتم چوپون شدم و هیچکس ازم خبر نداشت و همه ی فکر کردن مردم. خیلی هم سخت گذشت. توی بیابون بودم و هیچی نبود. هیچوقت یادم نمیره کـه یه بار از تشنگی آب توی چاله خوردم. توش همه ی چی بود.۲ سال بعد یکی از رفیقام مرد و پیاده اومدم خونه. آبجی هام و مامان و بابام شوکه شدن. همین کارها، شیوه عجیب زندگی، لباسها و حرف زدن او باعث شده بـه قول خودش خیلیها دنبالش بیایند.
بگویند بیا در قهوه خانه بنشین یا با مردم عکس بگیر و پول دربیاور، اما او یک کلام گفته نه! خودش میگوید: خودمو دلقک مردم نمیکنم. بجای پول درآوردن از اینکارها او سنگنما کار می کند و صبح تا شب روی داربست ساختمان اسـت. یک کار دیگر را هم خیلی دوست دارد؛ سلاخی: «از بچگی عاشق گچبری بودم وگرنه میرفتم دنبال سلاخی. الانم میفرستن دنبالم کـه برم گوسفند سر ببرم. محرم روزی ۲۰۰ – ۳۰۰ تا گوسفند سر می برم.
حتما فکر می کنید بجای گزارش فیلمنامه یک فیلمفارسی را میخوانید، اما این زندگی ممل فری یا همان محمد رحیمی اسـت درسال۱۳۹۷٫ همان زندگی کـه بـه قول خودش با آن آرامش دارد و حال میکند: «هیچوقت نذاشتم کسی برام تصمیم بگیره. مـن واسه کسی زندگی نمی کنم فقط دوست دارم خاکی باشم و دوست ندارم کسی ازم دلخور باشه. مـن روراستم آبجی!
دعوا نکردن کسر لاتیه
همه ی کسانی کـه دوست دارند قدیمی زندگی کنند و خیلی شبیه امروزیها نباشند مثل ممل نیستند. حرف زدنشان شاید کمی مثل هم باشد؛ مشتی یا لاتی، ولی راه و روش زندگیشان فرق دارد. مجتبی سالها مثل همینها زندگی کرده، ولی بعد از راه و روشی کـه داشته برگشته اسـت. می نشینم دریک مغازه تعویض روغنی کـه مجتبی را میشناسد و وی را بـه مـن معرفی کرده.
هنوز بـه قول خودمان لاتی حرف می زند، اما خیلی کمتر از قبل. روی دستها و آن طور کـه خودش می گوید پهلو و شکمش پر از خالکوبی و تتوست. وقتی یاد کارهای قدیمیاش میافتد گاهی از ته دل می خندد، اما خیلی وقتها هم می رود توی فکر. ۱۰ سال از روزی کـه همه ی چیز را کنار گذاشته گذشته؛ از لاتی حرف زدن تا خلاف. حالا ۲۸ ساله اسـت و یک دختر ۹ ماهه دارد کـه با ذوق عکسش را روی گوشی موبایلش نشان می دهد.
مجتبی بچه محله مختاری تهران اسـت. ازآن محلههای قدیمی و پر شر و شور. خودش قبول دارد آن زندگی کـه سالها داشته شباهتی بـه این دوره و زمانه نداشته، اما شاید چندان هم مقصر نبوده: محله ای هم کـه زندگی می کردیم انگار میطلبید اینطوری باشیم. از خونه کـه میاومدیم بیرون می دیدیم این رفیقمون داره مواد میزنه، اون یکی دعوا میکنه… مـا هم عشق این کارا رو داشتیم و همین شکلی بزرگ شدیم.
اگه کسی دعوا نمیکرد میگفتن بچه سوسوله. اگه کسی خالکوبی نداشت میگفتن اینو نگاه عقب افتادهاس. می گفتیم اگر دعوا نکنیم کسر شأنه، کسر لاتیه. بازداشتگاه نمیرفتیم میگفتن اینو نگاه کن نه بازداشتگاه رفته نه زندان همه ی چیز زندگی شان شبیه دوستان و بزرگترهایی شده بود کـه در کوچه و خیابان می دیدند؛ شلوار شش جیب، تیشرت سوزنی، کتونی، راه رفتن روی نوک پنجه و لاتی حرف زدن.
لقب هم داشتند. بـه مجتبی می گفتند مجتبی خلاف دوست جواد جیغیل و وحید طوقی. کارهایشان را از روی هم تقلید می کردند. مثلا هیچ کدامشان با خانواده میهمانی یا مسافرت عید نمیرفتند. سیگار میکشیدند و برای همین فامیل بـه بچه های شان میگفتند با آنها نگردند. دعوا کردن بخش مهمی از زندگی مجتبی و دوستانش بود: «اگه غریبه از محل رد میشد اینقدر نگاه می کردیم کـه دعوا کنیم.
میگشتیم دنبال گنده محل کـه دعوا کنیم و اسم در کنیم. الآن شاهرگم مصنوعیه و تاندون نداره. توی یه دعوا چیزی دستم نبود و زدم توی شیشه کـه شیشه بردارم. شیشه دو جداره بودو وقتی زدم و برگشتم دیدم دستم کار نمیکنه. شاهرگم قطع شده بود. توی سرم کلی جای زخمه. ۱۱۰ – ۱۲۰ تا. روی دستا و بازوهامون با تیغ خط میانداختیم تا جاش بمونه.» بعد تتوی روی دستش را نشان می دهد و می گوید:
آن قدر جای زخم داشته کـه وادار شده تتو کند: یه سریهاش مال ۱۲ – ۱۳ سال پیش بود. اینایی کـه مـن دارم بعضیهاش تتوه و بعضیهاش خالکوبی. روی بعضی خالکوبی ها رو با تتو پوشوندم. خالکوبی ها مثلا یه سری نوشته پارسی بود: قدم بـه قدم گناه و مادر و بعد با تتو روش رو پوشوندم. خجالت میکشه آدم.» وقتی حرفهای مجتبی را بشنوی دیگر تعجب نمی کنی زندان رفته باشد.
چندبار رفته بازداشتگاه و دو بار هم زندان. یکبار ۳ ماه سر یک دعوا و یکبار هم سر چک برگشتی. دعواهای شان یا سر ناموس بوده یا کل کل. خودش می گوید: سر خواهر و مادرم نه، چون همه ی بچههای محل اونا رو میشناختن، اما سر دخترهای محل دعوا می کردیم. مثلا میدیدیم یه غریبه دنبالشونه دعوا میکردیم. یه جا داشتیم سر کوچه. یه بقالی بود بغلش یه سکو بود زیر سکو شیشه شیر و نوشابه بود برای دعوا.
بالای دیوار قمه و چوب بود. جاساز داشتیم. ۶ بعدازظهر از سر کار کـه میاومدیم دوش می گرفتیم و میرفتیم سر کوچه دونه دونه هم دیگر رو پیدا میکردیم و روی سکو ردیف مینشستیم. هر شب هم دعوا بود. قمه داشتیم. گاز اشکآور کـه تازه اومده بود داشتیم، ولی برای خفتگیری نبود، فقط برای دعوا بود. بچه محل دعوا می کرد و زنگ میزد کـه منو زدن، امون نمیدادیم. سریع زنگ میزدیم فلانی فلانی بیا و میرفتیم دعوا می کردیم.
هنوز هم همینهها. یه ماه پیش ریختن سر یکی از بچههامون و زدنش. مـن رسیدم بـه خاطرش دعوا کردم. داداشم دعوا کنه با کله میرم.» مجتبی خاطرات عجیبوغریب هم از دعواهایش دارد. این کـه یکبار لب ساحل در شمال با چند نفر دعوایشان شده و او شیشه آبلیمویی کـه آنجا بوده را شکسته و اول روی بازوی خودش کشیده و بعد سمت آنها رفته. برای این کـه وقتی خودش را میزند آنها بترسند و فرار کنند.
وقتی دعوا تمام می شود و با همان بازو و سر و صورت مجروح میرود داخل آب دریا و وقتی بیرون می آید میبیند استخوان کتفش بیرون زده. حالا نه این کـه فکر کنید خودش را می رساند بـه بیمارستان، نه! بـه قول خودش بخیه زدن کسر لاتی بوده. بتادین میزدند و روی زخم را هم مدام می کند تا جایش بماند و بیشتر جلب توجه کند. اما مجتبی کـه از ۱۳ تا ۱۹ سالگی همینطوری زندگی کرده بود کم کم از همه ی اینها خسته شد.
از این کـه پلیس همه ی جا وی را میشناخت و میگفت: دزد اسـت. این کـه در هر اتفاقی مظنون اول بود. در مغازهای کار پوشاک را شروع کرد و وقتی دید آنها حرف زدن و لباس پوشیدن و نوک پنجه راه رفتنش را مسخره می کنند، شروع کرد بـه تغییر. اول لباسهایش را عوض کرد و بعد راه و روشش را. چند تا از دوستانش را هم برد سر همان کار یا برایشان لباس گرفت تا عوض شوند.
حالا مجتبی بعد از این کـه یکبار ورشکست شده در مغازه پدرش در و پنجره آهنی میسازد و از زندگیاش راضی اسـت. همسرش و دخترش را دوست دارد و حاضر شده برایشان خیلی چیزها و رفتارهایی راکه فکر میکرده درست اسـت، اما نبوده تغییر دهد. میـــخواهد سختیهایی راکه مادر و خواهرش بدلیل رفتارهای او کشیدهاند جبران کند. حتی اگر خیلی چیزها را نتواند برگرداند.
و در آخر نیز پست های ممل فری
چند تا از پست های اینستاگرامی ممل فری رابه همراه هم مرور میکنیم تا ببینیم او در فضای مجازی چـه چیزهایی را نشر می دهد و بـه اشتراک میگذارد.
ممل فری نوشته: گفتوگو روزنامه ایران
ممل فری نوشته: گشت سوارکاری. بارفقای مشتی.
ممل فری نوشته: بهم گفت رفیق مـا لیاقت داریم جزء ۳۱۳ نفر باشیم؟! یه لبخندی زدم و با شرمندگی گفتم… بیا بشین گریه کنیم رفیق.. مـا جزء ۲۵میلیون زائر کربلاهم نیستیم…
ممل فری نوشته: تولدت مبارک فرفری