شعر در مورد جغرافیا
شعر در مورد جغرافیا ,شعر درباره جغرافیا,شعر در مورد جهت های جغرافیایی,شعری درباره جغرافیا,شعر درباره ی جغرافیا,شعری درباره ی جغرافیا,شعر جغرافیایی,شعر جبر جغرافیایی,شعر جبر جغرافیایی محسن نامجو,شعر جبر جغرافیایی نامجو,شعر جغرافیا کاظمی,شعر جغرافیای کاظمی,شعر جغرافیا از کاظمی,شعر جغرافیای عشق,شعر جغرافیا پنجم
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد جغرافیا برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
روزی نو
آغازی نو
جغرافیای بوسه ی من، کجایی؟
تا در سپیده های تو پهلو گیرم
شعر در مورد جغرافیا
در این جغرافیای خسته ی بلاتکلیف
که دامن پرخارش را تا آخر دنیا کشیده است
گریه ام می گیرد
نه برای رفتار متروک ابر
یا روزنامه های عصر
یا جمعه های دیوانه،
برای تنهایی، تعمید، دانایی، عشق،
شادمانی ِ از کف رفته،
برای ماهیان
با آن پوست ِ پولک پولکشان
که به رودخانه نیامده اند
و برای هر آنچه به زندگی پیوندمان می دهد.
شعر درباره جغرافیا
تنها مرز میان ما
همین پیراهنی ست
که بر تن کرده ام.
مرا فتح کن…
این جغرافیا را تغییر بده!
شعر در مورد جهت های جغرافیایی
آنگاه که تسلیم آغوشت می شوم
جغرافیایی خلق می شود
به نام آرامش…
شعری درباره جغرافیا
بعدها
کسی دفتر شعرم را پاره می کند
نام تو
همه جغرافیای رنج مرا طی می کند
و تو جاودانه می شوی
شعر درباره ی جغرافیا
همه ی شهرهای دنیا
در نقشه ی جغرافیا
به نظرم نقطه های خیالی اند
مگر یک شهر
شهری که در آن عاشق ات شدم
شهری که بعد از تو وطنم شد…
شعری درباره ی جغرافیا
اگر تو به ارتفاع چوبی این سقف قناعت کنی
یقین، دنیا را درون کلبه ای جای داده ام
بی آنکه هیچ جغرافیایی از حقیقت
به اندازه آغوش تو خبر داشته باشد.
شعر جغرافیایی
من در جریان زندگی نیستم،
تو در جریان باش !
که دارم با نسیم
جغرافیای صورتت را لمس میکنم،
کاش بودی …
شعر جبر جغرافیایی
تو آخرین سرزمینی
باقی مانده در جغرافیای آزادی !
تو آخرین وطنی هستی
که از ترس و گرسنگی ایمنم می کند
شعر جبر جغرافیایی محسن نامجو
کمی با من بنشین
تا در آن نقشه جغرافیایی عشق، تجدید نظر کنیم
بنشین تا ببینیم
تا کجاها مرز چشمان توست
تا کجاها مرز غم های من
کمی با من بنشین
تا بر سر شیوه ای از عشق
به توافق برسیم …
شعر جبر جغرافیایی نامجو
عشق
این است که جغرافیایی نداشته باشد
و تو
تاریخی نداشته باشی
عشق این است که تو
با صدای من سخن بگویی
با چشمان من ببینی
و هستی را
با انگشتان من
کشف کنی.
شعر جغرافیا کاظمی
تو
جغرافیای من
تو
وطن من
تو
آن لکه مادرزادی لجوج من
تو
همان منِ در قلب من هستی
شعر جغرافیای کاظمی
دلم قلمرو جغرافیای ویرانی ست
هوای ناحیه ی ما همیشه بارانی ست
دلم میان دو دریای سرخ مانده سیاه
همیشه برزخ دل تنگه ی پریشانی ست
شعر جغرافیا از کاظمی
عشقت به من آموخت که چگونه عشق
جغرافیای روزگار را در هم می پیچد
به من آموخت
وقتی که عاشقم زمین از چرخش باز می ماند
شعر جغرافیای عشق
باز می گردم
تصویر پایان
نومیدم می کند
کلاف درهم این جاده ها
جغرافیای سفرهای ناتمام من است
شعر در مورد جغرافیا
بیشتر بخوانید :